هنوز هم پریشانم ، هنوز هم پشیمانم ، هنوز هم قطره ای از اشکهای زمانی جدایی ام با تو در چشمانم دیده می شود !
هنوز هم یاد و خاطره های با هم بودنمان در ذهنم تکرار می شود .
هنوز هم پشیمانم از اینکه عاشقت شدم ، پشیمانم از اینکه خودم را در این منجلاب عاشقی رها کردم . پشیمانم از اینکه نیامدم و به تو کلمه دوستت دارم را بگویم!
تو رفتی ، بدون هیچ حرف ناگفته ، و بدون هیچ سختی !
رفتی، خیلی آرام ، چون عاشق نبودی ، رفتی خیلی زود چون مرا دوست نمی داشتی!
اما من عاشقت بودم ، من دیوانه ات بودم … قلب مرا را شکستی و خودت نیز با کوله باری از امید به سوی مرز خوشبختی ها روانه شدی !
هنوز هم تکه های شکسته شده احساس محبت و عشق در قلبم دیده می شود.
هنوز هم خورده شیشه های شکسته پنجره ای که رو به امواج دریای دلت بود در قلبم دیده می شود! هنوز هم خسته ام ! هنوز پریشانم ، و هنوز آن احساس سیاه غم وغصه در قلب من نشسته است! قصه من و تو قصه عشقی بود که تنها در قلب من احساس می شد! قصه من و تو ، قصه مجنون تنها بود، قصه لیلی بی وفا بود!
پیشمانم از اینکه قلبم آن احساس عشق و محبتش را درون خودش نگه داشت و آن را فاش نکرد!
راز گل مریم هنوز هم در قلبم نهفته است! اما دیگر به دنبال فاش شدن آن راز نخواهم رفت! در یک نگاه عاشقت شدم ،لحظه ها و ساعتها در کوچه خاطره ها قدم میزدم تا تو را ببینم ، سالها و روزها انتظار کشیدم تا قلبت را روزی به من هدیه دهی ، اما تو غرورم را شکستی ، عشقم را کشتی ، و قلبت را به کسی دیگرهدیه دادی!
نمی توانم بگویم لعنت به تو ! و نمیتوانم بگویم لعنت به من!
تنها می توانم بگویم نفرین به این سرنوشت ! اینک با کوله باری از غم و غصه این کوچه بی محبت را ترک میکنم تا دیگر خاطرات گذشته که با هم بودیم و از هم می گفتیم در ذهنم تکرار نشود.پس خدانگهدار ای کوچه خاطره ها!